یادداشت/نه تربیت داری نه بدن!
- شناسه خبر: 60133
- تاریخ و زمان ارسال: 6 آبان 1402 ساعت 22:46
- بازدید : 75 views
- نویسنده: modir

به گزارش سراب کاربر متخلص به پنج نقطه طی یادداشتی برای صدای سراب نوشت:
✍پنج نقطه
📌خاطرات شفاهی سرابیها
۱⃣
🔻اندکی از ذکر اوصاف آن مرد خوش اطوار و بذله گوی زنده یاد اصلان خان بهمنی را در خاطره گویی های قبل گفتم
درین قسمت به ذکر ماوقعی از زنده یاد جواد عطاری در باب اصلان خان میپردازم
مرحوم عطاری معلم خوش پوش، بسیار آداب دان وماخوذ به حیایی بودند
در کلاس درس بسیار منظم و منضبط بوده و به حقیقت در گاهِ تدریس از جانمایه میگذاشتند دبیر زبان انگلیسی برای بسیاری از قدیمیهای سراب بودند
ذکرش به خیر باد آن مرد نیکو سرشت و جایش به اعلی علیین بهشت!
و اما ایشان میگفت:🔻
از تبریز با چند نفر دیگر همکاران و معلمان سوار مینی بوس شده و به طرف سراب عازم شدیم
از جلسه کارگزینی استان که در تبریز تشکیل شده بود در حال رجعت به سراب بودیم و زین میان اصلان خان نیز با ما همسفر شده بود
مرحوم عطاری میگوید
در آن جلسه (گردهمایی) رئیس فرهنگ کل آن زمان پس از سخنانی، چند بار به تاکید گفت که ما برای ارزیابی کارکرد مدارس و معلمان، بازرس هایی چه محسوس و نامحسوس به مدارس خواهیم فرستاد و چنان و چنین خواهد شد و درواقع “آماده باش” و “حواستان باشد” تلویحی به معلمان در آن جلسه میداد!
به اتفاق در مینی بوس همه همدیگر را میشناختیم و بجز چند نفر اکثرا ما معلمان بازگشتی از همان جلسه بودیم
اصلان خان نیز بساط بذله گوییش را پهن کرده و همه میگفتیم ومیخندیدم
ناگهان هنگام حرکت
مرد لاغر اندام ِکوتاه قدِ ناشناسی(که معلوم بود سرابی نیست) با قیافه ی بسیار جدی و کت و شلوار رسمی و عینکی بر چشم و کیفی چرم به دست وارد مینی بوس شد
به آنی همه سر و صداها خوابید و نگاهها به سویش متوجه شد
مرد ناشناس پرسید:
مینی بوس برای سراب هست؟
قبل ازینکه راننده جواب بدهد
اصلان خان گفت:
بله رییس برای سراب هست بفرمایید
و از جایش بلند شد و جایش را به او داد.
ما همه با رییس خطاب کردن اصلان خان به قول معروف ماست ها را کیسه کردیم و کنجکاوانه منتظر فرصت سئوالی از اصلان خان شدیم!
اصلان خان از جایش که ردیف جلو بود بلند شد آن مرد در جای او نشست و اصلان خان
به عقب مینی بوس آمد و مسافر هم تکمیل شد و ماشین راه افتاد
قبل ازینکه ما سئوالی بکنیم
اصلان خان رو به ما کرد و آرام گفت:
بدبخت شدیم حتما او (با اشاره سر به طرف مرد ناشناس) سرو صدای خنده (هالاهرنا) و شوخی های ما را شنیده و…
قبل ازینکه سخنش تمام شود گفتیم
خب شنیده که شنیده
به کسی چه ربطی دارد!
اصلان خان گفت : بابا این همون بازرسی هست که رییس کل اینقدر پشت سر هم میگفت
مگر قیافه اش را نمیبینید
جدی و مصمم
اهل سراب هم که نیست
حتما بازرس ویژه هست دیگر!
مرد ناشناس که صدای پچ پچ های ما اذیتش کرده بود
با تحکمی خاص
رو به سوی ما کرد و گفت
آقایون تا سراب میخواهید همینجوری سر و صدا کنید بس کنید دیگر آرام باشید شاید کسی میخواهد استراحت کند!
بلافاصله اصلان خان گفت:
چشم رییس
غلط کردیم!
ما به هم نگاه کردیم و به سختی جلوی خنده ی خود را گرفتیم
با توجه به ذهنیت قبلی ما و صحبت کردن خاص تحکمی آن مرد و ترس اصلان خان و همه و همه
دیگر خودمان باورمان شده بود
که بلاشک آن مرد
بازرس ویژه اداره فرهنگ استان برای مدارس سراب هست!
خلاصه اصلان خان
از فلاسک همکاران چایی به همراه شیرینی قرابیه ای به خدمت آن مرد ناشناس برد
و ایشان با هزار ناز و تبختر گرفت و خورد
اصلان خان ماشین را در بستان آباد نگاه داشت
و پسته و تخمه و تنقلات نیز به نیت آن مرد ناشناس خرید
و خلاصه
از انواع تکریم ها و تعارف ها و شیرینی و چای و پسته و….با آن مرد ناشناس فرو نگذاشت!
ما نیز گفتیم
هرچه میخواهی بکن که درین قسم با هم دونگی حساب میکنیم
حتی وقتی مرد ناشناس در بستان آباد خواستپول کرایه را بدهد
اصلان خان گفت:
رییس قبلا حساب شده است
و آن مرد ناشناس نیز به روال فقرات قبل باز هم با حالتناز و افاده ی خاصی قبول کرد و هیچ نگفت!
چند کیلومتری به سراب مانده بود
که همه به اصلان خان گفتیم
برود و بعد ازین همه تکریم و تعارف و خدمت ،با آنمرد ناشناس گرم بگیرد و ازو ماوقع را بپرسد
القصه،
اصلان خان را راضی کردیم
چهارپایه چوبی را برداشت و رفت نشست کنارش!
قیافه ی بسیار جدی و خشک آن مرد ازان قیافه هایی بود که نمیگذاشت آدم زیاد با او گرم شود
اصلان خانپس از چندی تعارف و صحبتِ اکثرا یکطرفه، به او گفت:
رییس! ما فرهنگی(با اشاره ی دست به عقب مینی بوس که ما بودیم) هستیم شما برای چه کاری به سراب میروید
مرد ناشناس با لحن جدی و خشکی گفت:
اداره ی آموزش و پرورش سراب کار دارم و سپس به مدارس سراب خواهم رفت!
با شنیدن این حرف
اصلان خان رنگش پرید و به تتهپته افتاد
و ما نیز حساب دستمان آمد که دیگر حتما حرف اصلان خان درست است و او بازرس اداره ی کل فرهنگ هست
بعد از چند ثانیه ایمکث اصلان خان با تته پته گفت:
“رییس برای چه کاری به اداره آموزش و پرورش میروید؟”
ادامه در بخش دوم👇
🔻بخش دوم
۲⃣
و با حالت مظلومامه ای ادامه داد:
“کلبه ی محقری هست ان شا الله در خدمت خواهیم بود
اگر کاری و خدمتی از دست بنده بر می آید در خدمت هستم”
مرد ناشناس دست در کیف چرمیش کرد و کاغذی در آورد دوباره با همان حالت ملوکانه شروع به خواندنش کرد و گفت:
من دبیر تربیت بدنی هستم از تبریز برای گذراندن دوره خاصی به سراب اعزام شده ام و در مدرسه….
با شنیدن این حرف اصلان خان اجازه ی حرف زدن را به او نداد
کاغذش(معرفی نامه جهت شروع به خدمت) را از دستش گرفت و آن را خواند
با نگاه عاقل اندر سفیهی و
از حرص رفتار متبخترانه ی او و ماوقعی که گذشته بود:
با دستش پس گردنی(پیسرینه بیرین سالدی) حواله اش کرد
و گفت:
معلمی!!؟؟؟
مرد حسابی!
آخه تو که نه تربیت داری و نه بدن داری
چه ربطی به تربیت بدنی داری!؟
از تبریز ما را معطل خودت کردی!
بگو معلمم خب!
جمع کن ببینم خودتو !
اَه
اَه
پاشو برو در چهارپایه ات بنشین!
منم فکر کردم کیه!
تو هممثلمامعلم هستی خب!
صدای خنده ی همه، ما و مسافران و راننده، بلند شد و فضای مینی بوس را پر کرد….
اصلان خان پشت سر هم تا سراب هی
میگفت:
“رحمتدین اوغلی
بونی بله هاردان تاپیپلاری
نه تربیتی وار نه بدنی
اوزده هله تربیت بدنی معلمیدی !”
بالاخره مینی بوس به سراب رسید
و وقت پیاده شدن
اصلان خان با حالت خاص خودش
به آن مرد گفت:
ضمنا آقای
نه تربیت و نه بدنی
دونگت(کرایه و چای و پسته و تخمه و شیرینی و…) میشود
پنج تومان!
حساب کن بعد برو!
✍پنج نقطه
📌خاطرات شفاهی سرابیها